نگارنگار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

نگارم دخترم

کار شاخ درآر نگار

شما فکر می کنید این جسم صورتی رنگ ١سانتی متری چیه؟ بیاید تا براتون بگم   دیروز که از سر کار اومدیم نهار خوردیم و رفتیم برای خواب عصر . من زود بیدار شدم چون امروز قرار بود مامانم اینا بیان تند تند شروع کردم به کار و آماده کردن نهار امروز.نگار بعد از یکی دوساعت خواب بلند شد و اومد تو بغل من نشست . دیدم که نگار بازم آبریزش بینی داره ،تو دلم گفتم :بیچاره شدم ،این بچه دوباره تو مهد سرماخورد و اومد خونه .همینطور که رو پام نشسته بود و داشتم بهش سیب میدادم که بخوره ،بهش گفتم :نگار جان پاشو دستمال کاغذی بیار دماغت رو هم بگیرم .اونم رفت دستمال آورد و گفت:مامان میشه یواش دماغم رو بگیری آخه درد می کنه .منم دوباره ناراحت و که حتم...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

دلم پرواز را میخواهد در دل دریا شنا کردن را میخواهد   دلم دویدن کودکانه در باغ خانه ی پدر بزرگ را میخواهد   دلم زمانی را میخواهد که بدون سایه ای تیره در دل شادی ها قدم میزدم دلم درخت بزرگ خانه ی قدیمی مان را میخواهد آه که این دل چقدر دلتنگ است . . . !!     ...
23 بهمن 1392

بدون عنوان

(این پست رو با اجازه دوست خوبم نوشین می ذارم  .خیلی خوشم اومد) می دانی  یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی  تـعطیــل است.  و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت  باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی  و بی خیال ســوت بزنی  در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که  پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی،  بگذار منتـظـر بمانند !!!   ...
19 بهمن 1392