نگارنگار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

نگارم دخترم

عاشقانه

نترس اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم گفته بودم بی تو می گذرد بی انصاف حرفم را پس می گیرم بی تو انگار اصلا نمی گذرد   ...
6 بهمن 1392

عکس های ملایر نگار

منظره برفی پارک (جلوی خونه پدرم یه پارک نقلی هست که توی برف خیلی قشنگ شده بود)   نگار و بهار درحال شمع روشن کردن دو تا وروجک وقتی بازی می کنند باجناقها و پدر گرامی  در حال هم زدن نذری نگار و بهار و اوج هنرشون برف بازی و درست کردن آدم برفی   ...
28 دی 1392

بدون عنوان

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت!! هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت... دوزخ از تیرگیِ بختِ درونِ تو بوَد گر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت... "صائب تبریزی" ...
25 دی 1392

بدون عنوان

این روزها روزهای امتحان دانشجوهاست و بابای نگار هم سخت مشغول امتحان دادن و طبق عادت ترمهای پیش نگار این روزها بیش از بیش عاشق باباش می شه و مرتب هوس بغل بابایی رو می کنه و از هر فرصتی برای با بابا بودن استفاده می کنه . باباش از این مسئله هم راضی و هم ناراضیه . در ضمن همه خواهرها و پدر و مادرم قراره برن دزفول خونه یکی از خواهرام،ولی ما به خاطر امتحانای بابا مسعود نمی تونیم بریم. راستی دیشب وقتی داشتم برای امتحان انتقال حرارت آقای پدر نت ورمی داشتم ،نگار با حالت کاملا جدی به باباش می گفت مگه مامان دانشجو و استاد داره که دادی درساتو بنویسه ؟فردا استادت ببینه دعوات می کنه . باباش گفت نه نگار جان داره کمک می کنه تا خودش هم یاد بگی...
23 دی 1392

من و آرزوی من

    درختان می گویند بهار پرندگان می گویند، لانه سنگ ها می گویند صبر و خاک ها می گویند مصاحب و انسان ها می گویند "خوشبختی" امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم، در طلب نور ! ما نه درختیم و نه خاک. پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص، باید در حریم خودمان جستجو کنیم �...   ...
18 دی 1392